هولوكاست بهانه اي براي تأسيس اسرائيل






نشريه " بارنزريويو " (Barnes Reviwe) مصاحبه‌اي مفصل با " كارلو ماتوگنو " (Carlo Mattogno)، محقق و تاريخ‌نگار ايتاليايي، انجام داده و نظرات وي را در مورد جنبه‌هاي مختلف افسانه هولوكاست جويا شده است.
به گزارش " بارنزريويو " كارلو ماتوگنو در سال 1951 در شهر اورويتو (Orvieto) ايتاليا ديده به جهان گشود. وي تحصيلاتي گسترده و تخصصي در رشته‌هايي متنوع، از ادبيات كلاسيك گرفته تا علوم نظامي، دارد. وي پس از اتمام تحصيلات در حوزه زبان‌هاي يوناني و لاتين به تحصيل فلسفه و همچنين مطالعات مذهبي و شرق‌شناسي در دانشگاه پرداخت. وي هم‌اكنون يك زبان‌شناس خبره، محقق و متخصص روش تحليل متني است. ماتوگنو از سال 1979 تصميم گرفت كه به تحقيق در حوزه تاريخ بپردازد. وي كتاب‌ها و مطالب زيادي در اروپا و آمريكا منتشر كرده است.
گزارش حاضر با اشاره به عدم امكان بررسي بي‌طرفانه و علمي هولوكاست ادامه مي‌يابد: كارلو ماتوگنو كه به ندرت مصاحبه انجام مي‌دهد مكتب تاريخي حقيقي (Revisionism) را روشي از تاريخ‌نگاري مي‌داند كه توسط همه تاريخ‌نگارها در تمام شاخه‌هاي تاريخ به كار مي‌رود، البته با يك استثنا كه عبارت است از "هولوكاست " يهودي در جنگ جهاني دوم. اين روش‌شناسي ما را به انكار وجود "اتاق‌هاي گاز اعدام " رهنمون خواهد كرد. تاريخ اين بخش از جنگ جهاني دوم بر اساس اسناد و مداركي استوار گشته كه هيچگاه در معرض انتقاد جدي قرار نگرفته‌اند. صدها تاريخ‌نگار "نابودي‌گرا " كه خود را با مطالعه "هولوكاست " مشغول كرده‌اند، از روش‌شناسي تاريخي علمي پرهيز كرده‌اند.
"ژان كلود پرساك " (Jean-Claude Pressac)، بزرگترين تاريخ‌نگار رسمي اردوگاه‌ آشويتس، تاريخ‌نگاري قبلي را چنين توصيف كرده بود: "تاريخي كه بخش اعظمي از آن بر اساس شهادت‌ها استوار است؛ تاريخي كه مطابق خواسته‌هاي آن زمان بنيان نهاده شده؛ تاريخي كه براي تناسب با يك حقيقت دلبخواهي و استبدادي تحريف شده. تاريخي كه در آن اندكي نيز اسناد آلماني پراكنده شده البته اسنادي كه نه اعتبار چنداني دارند و نه هيچ ارتباطي با يكديگر. " ماتوگنو نيز با جملات بالا موافق است.

در ادامه گزارش حاضر به مصاحبه كارلو ماتوگنو مي‌پردازيم:

بارنزريويو: آقاي ماتوگنو آيا شما هميشه به تاريخ علاقه‌مند بوديد؟ به چه دليل تصميم گرفتيد در مورد موضوع "هولوكاست " فعاليت كنيد؟ چه چيز علاقه شما را برنگيخت؟ از چه زماني تصميم گرفتيد كه از منظر مكتب تاريخ حقيقي بدين موضوع بپردازيد؟ مي‌توانيد در مورد كتاب‌ها و مقاله‌هاي‌تان اطلاعاتي به ما بدهيد؟
ماتوگنو: با توجه به تحصيلاتي كه در حوزه علوم انساني داشتم عمده توجه من معطوف به فلسفه، الهيات و مطالعه متون مقدس بود، البته بعضي وقت‌ها به مطالعه تاريخ نيز مي‌پرداختم. در اواخر دهه 1970 با ترجمه ايتاليايي دو اثر از "پل رازينير " (Paul Rassinier)، بنيانگذار مكتب تاريخ حقيقي، مواجه شدم. اين كتاب‌ها در سال 1978 به زبان انگليسي و با عناوين "داستان هولوكاست " و "دروغ‌هاي اوليسز " توسط انتشارات "مؤسسه بازبيني تاريخي " منتشر شدند. ديدگاه‌هاي رازينير براي قواعد منتج از تاريخ‌نگاري "هولوكاست " چالش‌برانگيز شدند. دانش "تاريخ‌نگاران دادگاهي " (اشاره به دادگاه‌هاي نورمبرگ) بسيار سطحي و ظاهري بودند. اين امر مرا واداشت تا به بسط دانشم بپردازم تا بهتر بتوانم تضادهايي كه توسط رازينير مورد اشاره قرار گرفته ‌بودند را مورد ارزيابي قرار دهم.
اولين مطالعاتي كه در حوزه هولوكاست داشتم بسيار تأثيرگذار بودند زيرا باعث شدند تمام توجهم معطوف بدين موضوع گردد. در ترجمه ايتاليايي خلاصه كتاب "لئون پولياكوف " (Léon Poliakov) در كمال تعجب متوجه شدم كه تمام جنبه‌هاي رژيم ناسيونال سوسياليست با استفاده از اسنادي كه توسط نيروهاي متفق بدست آمده بودند روشن گشته‌اند، اما وضعيت در مورد "برنامه نابودي يهوديان " به گونه ديگري بود و اين موضوع در هاله‌اي از ابهام قرار داشت. به نوشته پولياكوف: "هيچ سندي باقي نمانده بود و يا شايد اصلا سندي وجود نداشت. "
در مجموع، طرفداران "هولوكاست " تنها به اظهارات شاهدين عيني بسنده مي‌كردند. بدين سبب شروع به جمع‌آوري و مطالعه اين اسناد كردم. در كتاب‌هاي پولياكوف آنچه بيش از همه مرا تحت تأثير قرار داد شهادت‌هاي "كورت گرشتاين " (Kurt Gerstein) بود كه از آنها براي اثبات وجود اتاق‌هاي گاز در اردوگاه‌هاي شرقي يعني بلزك (Belzec)، سوبيبور (Sobibor) و تربلينكا (Treblinka) استفاده شده بود. در سال 1985، بعد از شش سال تحقيق در باب اين موضوع اولين كتاب خود را كه به اين شاهد اختصاص داشت به نام "گزارش گرشتاين: كالبدشكافي يك دروغ " در ايتاليا منتشر كردم.
بارنز ريويو: آيا در همان اوان آغاز تحقيقات به نكته‌اي در مورد افسانه هولوكاست برخورد كرديد كه به نظرتان وقوع آن را امكان‌ناپذير سازد و يا نقطه ضعيفي باشد كه از آن به نظريه‌هاي هولوكاستي حمله نماييد؟
ماتوگنو: از همان ابتدا متوجه شدم كه مسأله "شاهدين عيني " داراي دو جنبه بود: شاهديني كه شهادت‌هاي دروغ داده بودند و "تاريخ‌نگاران دادگاهي " كه سعي كرده بودند با حذف و يا تحريف بخشي از اين شهادت‌ها دروغ‌هاي موجود در آنها را موجه و معتبر جلوه دهند.
براي مثال، پولياكوف براي راست جلوه دادن شهادت گرشتاين مساحت اتاق‌هاي گاز ادعايي در اردوگاه بلزك را كه قرار بود 700 الي 800 نفر در آنها جاي بگيرند را به جاي 25 مترمربع 93 مترمربع نوشته بود. وي در سال 1964 و طي مقاله‌اي كه به پرونده گرشتاين اختصاص داشت همين سندسازي را تكرار كرد اما يادش رفته بود كه ارقام ديگر را نيز عوض كند. وي در محاسبات تخيلي‌اش حجم فضاي اتاق را 45 كوبيك متر اعلام داشته بود اما نمي‌دانست كه با اين احتساب (و اينكه مساحت را 93 متر مربع نوشته) ارتفاع اتاق‌هاي گاز بالغ بر 48 سانتي‌متر خواهد بود و اين امر غير ممكن است. البته مگر اينكه از اين اتاق‌ها براي اعدام كوتوله‌ها استفاده شده باشد.
"جرالد رايتلينگر " (Gerald Reitlinger) در كتابي به نام "راه‌حل نهايي " (دومين كتابي كه در حوزه هولوكاست خواندم) تاريخ اتاق‌هاي گاز ادعايي آشويتس را بازسازي كرده و بخش‌هايي از شهادت‌ها را نيز به دلخواه خود گلچين كرده و البته هنگامي كه آنها را به صورت جداگانه بررسي مي‌كنيم متوجه تضاد و غيرقابل اعتماد بودن آنها مي‌شويم. اوج سفسطه و مغالطه در مورد هولوكاست را مي‌توان در كتاب رائول هيلبرگ (Raul Hilberg) با عنوان "نابودي يهوديان اروپا " مشاهده كرد. در سال 2008 نيز به افشاگري در مورد اين كتاب پرداختم.

در ابتداي اين كتاب مجموعه‌اي نسبتا كوچك از اسناد (تقريبا هزار مدرك و سند) وجود دارد كه من بيشتر بر مطالعه آنها متمركز شدم. بعد از اينكه ژان كلود پرساك دو كتاب با موضوع هولوكاست منتشر نمود (آشويتس: تكنيك و اجرا، 1989؛ و كوره هاي آشويتس، 1993) بالاخص پس از 1995، يعني سالي كه براي اولين بار توانستم به آرشيو مسكو دسترسي يابم و پس از مطالعه آرشيوهاي موجود در كشورهاي اروپاي شرقي، مجموعه اسناد بسيار معتبر و گسترده‌اي جمع‌آوري نمودم.
تحقيقي جامع و گسترده بر روي كوره‌هاي اردوگاه آشويتس آغاز نمودم. حاصل اين تحقيقات كتابي با عنوان "سوزاندن اجساد در آشويتس: مطالعه‌اي تاريخي و فني بود ". خلاصه‌اي از اين تحقيقات در كتاب "كالبدشكافي هولوكاست " (2003) و "كوره‌هاي جسدسوزي آشويتس و بيركناو " (صص. 412-373) منتشر شده بود. در اين كتاب 500 صفحه‌اي 600 سند و عكس وجود دارد. البته مانع‌تراشي‌هاي زيادي بر سر راه انتشار كتاب فوق انجام گرفت. در اين كتاب ثابت شده كه كوره‌هاي موجوددر آشويتس-بيركناو توانايي سوزاندن تعداد زيادي جسد را نداشتند به همين دليل كشتار دسته‌جمعي يهوديان و يا هر كس ديگري در اتاق‌هاي گاز نيز امكان‌ناپذير مي‌نماياند (زيرا ادعا مي‌شود كه اجساد حاصل در اين كوره‌ها تبديل به خاكستر مي‌شدند).
در كتاب ديگري با عنوان "آشويتس: كوره‌هايي در فضاي باز " (2005) اثبات نموده‌ام كه امكان سوزاندن دسته‌جمعي اجساد در چاله‌هاي هواي باز وجود نداشته. مسأله ديگر، همانگونه كه "رابرت فوريسون " (Robert Faurisson) نيز گفته چنين است كه "اگر سوراخي وجود ندارد پس اتاق گازي نيز وجود نخواهد داشت. " در مقاله‌اي مبسوط با ارائه اسناد گسترده بدين مسأله نيز پرداخته‌ام. عنوان فرعي اين مقاله چنين بود: "مطالعه فني سوراخ‌هاي موجود در سقف مرده‌خانه شماره 1 كوره شماره 2 در اردوگاه بيركناو و بررسي تزريق گاز زيكلون - بي (Zyklon-B) از آنها ". اين مقاله در دسامبر 2004 در نشريه "رويژينيست " (The Revisionist) منتشر شد.
مي‌توان ادعا نمود كه: "اگر كوره‌هاي جسدسوزي دسته‌جمعي وجود نداشته‌اند پس هيچ كشتاري نيز با استفاده از گاز صورت نگرفته. " با توجه به نقشي اساسي كه نتيجه فوق در هولوكاست آشويتس ايفاء مي‌كند، مي‌تواند بر كل ماجراي "هولوكاست " نيز تأثيري عميق بر جاي گذارد.

بارنزريويو: در حين مطالعات خود با چه نكات تعجب‌برانگيزي مواجه شديد؟

ماتوگنو: بزرگترين رويداد شگرفي كه تجربه كردم مشاهده آرشيو دفاتر ثبت روزانه آشويتس بود كه در مسكو نگهداري مي‌شد. اين دفاتر بالغ بر 88000 صفحه بودند و در آنها همه چيز، حتي مسائل بي‌اهميت روزمره نيز، ثبت شده بودند اما هيچ اثري از ساخت و به كار گيري اتاق‌هاي گاز نبود. موضوعاتي كه در كتاب "رابرت ژان وان پلت " (Robert Jan van Pelt) با عنوان "پرونده آشويتس: اسناد محاكمه ايروينگ " (2002) مطرح گرديده بودند در حقيقت داراي هيچ اعتباري نيستند.
"آثار جنايي " مورد ادعا چيزي نبودند جز پروژه‌هاي عادي كه هيچ چيز مشكوكي در آنها وجود نداشت و اغلب براي برطرف كردن نيازهاي وقت ايجاد شده و در طول زمان و در حين ايجاد كوره‌هاي سوزاندن اجساد پديد آمده بودند. در اويل سال 1943 و پس از اينكه "تمهيدات ويژه براي بهبود تأسيسات بهداشتي " اردوگاه بيركناو كه كوره‌ها را نيز شامل مي‌شد، اتخاذ گرديدند اين آثار نيز از مجموعه اسناد بايگاني شده كامل حذف گرديدند.
به همين دليل است كه بين مارس 1943 تا اكتبر 1944، كه ادعا مي‌شود كوره‌هاي جسدسوزي نقش ادعايي خود را در نابودي اجساد انجام مي‌دادند، ديگر شاهد هيچ نوع "آثار جنايي " نيستيم. در كتابي 700 صفحه‌اي با عنوان "اتاق‌هاي گاز آشويتس " كه در ايتاليا منتشر خواهد شد ديدگاه‌هاي ژان كلود پرساك و رابرت ژان ون پلت (Robert Jan van Pelt) را در مورد اردوگاه آشويتس مورد نقد و بررسي قرار داده‌ام.
آرشيو دفاتر آشويتس نشان مي‌دهد كه در كمال تعجب آلماني‌ها تلاش‌هايي در جهت مخالف نابودي يهودي‌ها انجام مي‌دادند. براي مثال طبق اين اسناد بيمارستاني در يكي از تأسيسات اردوگاه بيركناو براي مداواي زندانيان تأسيس شده بود.
بارنزريويو: چرا در كتاب اخير بر موضوع اولين اعدام با گاز در آشويتس تمركز كرده‌ايد؟ اين مورد با داستان‌هاي بعدي در مورد اتاق‌هاي گاز چه تفاوتي دارد؟ و چقدر زمان صرف كرديد تا اسناد و مدارك
لازم براي كتاب خود را بدست آوريد؟
ماتوگنو: بايد بگويم كه كتاب "آشويتس: اولين اتاق گاز – شايعه و واقعيت " يكي از سه كتاب اخيري بود كه توسط "گرمار رودلف " (Germar Rudolf) به زبان انگليسي و قبل از دستگيري‌اش منتشر شد. از آن زمان تاكنون مطالب زياد ديگري در حوزه تاريخ حقيقي به رشته تحرير درآورده‌ام.
در انتخاب موضوع از همان ابتدا فهميدم كه مطالعه ارگانيك تاريخ اتاق‌هاي گاز ادعايي آشويتس از اهميت زيادي برخوردار است. بنابراين يك برنامه تحقيقي تدوين كردم كه در ساليان بعد نيز از آن تبعيت نمودم. مطالعه ارگانيك يعني بررسي چگونگي پيدايش داستان، اينكه چگونه اين داستان در پايان دهه 1941 به عنوان نوعي تبليغات خام متولد شد و در طي ساليان بعدي از لايه‌هاي متنوعي عبور كرد تا تبديل به آن چيزي شد كه هم‌اكنون شاهدش هستيم.
در همين چهار چوب "اولين قتل با گاز " مطرح مي‌شود. بر اساس تاريخ‌نگاري هولوكاستي اين نقطه سرآغاز كشتارهاي جمعي با گاز است كه بعدها به "اتاق‌هاي گاز " جنايت‌آميز بيركناو مي‌رسد و سپس از مراحل مياني "اتاق‌هاي گاز " در كوره‌آدم‌سوزي شماره 1 استمليجر (Stammlager) گذشته و به "مخزن‌هاي " ادعايي بيركناو مي‌رسد.
بر اساس اين ديدگاه، در اين مكان اتاق‌هاي گاز آدم‌كشي متولد شدند و براي اولين بار از گاز زيكلون-بي براي كشتن ساكنين آشويتس استفاده شد. در اين واقعه (اولين قتل با گاز) نمونه اوليه به اصطلاح "گزينش " بيماران زندان‌هاي صحرايي براي اعزام به "اتاق‌هاي گاز " شكل مي‌گيرد.
از زمان آغاز همين مراحل اوليه تاريخ هولوكاست است كه مي‌بينيم داستان "اتاق‌هاي گاز " با ترتيب زماني مشخص و به صورت پيوسته و متوالي مطرح مي‌گردند. بنابراين قبل از پرداختن به مسأله "اتاق‌هاي گاز " در كوره‌هاي سوزاندن اجساد در بيركناو بايد آنها را به دقت مورد بررسي قرار مي‌دادم.
در دو تحقيق ديگر با عناوين "آشويتس: كوره شماره 1 و اتاق‌هاي گاز ادعايي " (2005) و "مخازن آشويتس: تبليغات سياه عليه تاريخ " (2004) درباره دو مرحله ديگر تحقيق كردم. نتيجه حاصل از اين مطالعات بدين‌گونه است كه در اين سه مرحله ابتدايي در تاريخ اتاق‌هاي گاز آشويتس، نه تنها هيچ مدركي وجود ندارد بلكه حتي با يك "اثر جنايت " نيز مواجه نمي‌شويم. ادعاهاي مربوطه تنها بر اساس مدارك نامعتبر و متضاد مطرح شده‌اند و با مدارك موجود در تضاد هستند.
نقدي كه بر ادعاهاي وجود "اتاق‌هاي گاز " در آشويتس نگاشته‌ام تقريبا بالغ بر 1500 صفحه شده است.
آثار ديگر من كه مكمل اين نقادي‌ها هستند عبارتند از: كتاب "كوره‌هاي آشويتس " كه قبلا مورد اشاره قرار گرفت؛ مقاله "مرده‌خانه كوره‌هاي جسدسوزي اردوگاه در پرتو اسناد " (نشريه "رويژينيست " آگوست 2004)؛ كتاب "رفتار ويژه در آشويتس: منشأ و معناي اين واژه " (2004)؛ كتاب "اداره ساخت و ساز مركزي پليس اس‌اس در آشويتس " (2005). از ديگر مواردي كه شاهدي بر اين نقدها هستند مي‌توان به مطالعه ديگري در حوزه بهداشت و "گزينش " زنداني‌ها براي ثبت‌نام در آشويتس و هم‌چنين مجموعه مقالات در مورد جنبه‌هاي مهم تاريخ آشويتس اشاره كرد. در اين حوزه مجموعا 3500 صفحه مطلب منتشر كرده‌ام.
كتاب " آشويتس: اولين اتاق گاز – شايعه و واقعيت " نسخه ويرايش شده تحقيقي بود كه در سال 1989 به "نهمين كنفرانس بين‌المللي تاريخ‌نگاري حقيقي " ارائه كردم. اين تحقيق در همان سال در نشريه "هيستوريكال‌ريويو " (Journal of Historical Review) با عنوان "اولين اتاق‌ گاز آشويتس: پيدايش يك افسانه " منتشر شد. متن ايتاليايي كتاب كه در سال 1992 منتشر شد در سال 191 آماده چاپ شده بود اما در همان زمان بر روي موضوعات مختلف ديگري نيز كار مي‌كردم. در نتيجه آماده شدن و تهيه مدارك و اسناد براي اين كتاب كمتر از يك سال طول كشيد و چندين ماه هم صرف ويرايش‌هايي شد كه در متن انگليسي اعمال شدند.
بارنزريويو: مي‌توانيد به طور خلاصه اشكالات وارده بر داستان‌هاي رسمي در مورد اولين اتاق‌هاي گاز در اردوگاه آشويتس را توضيح دهيد؟
ماتوگنو: مهمترين ايراد وارده اينجاست كه تمام تاريخ "اولين اتاق‌هاي گاز " تنها بر شهادت‌هاي نامعتبر و متضاد استوار است. مواردي چون: مكان، تاريخ، آماده‌سازي‌ها، مجري‌ان اعدام با گاز، تكنيك‌ها، طول زمان جان دادن قرباني‌ها، تعداد و هويت قرباني‌ها، كساني كه اجساد را تخليه مي‌كردند، زمان آغاز و طول مدت تخليه و تعداد اجساد. تنها نقطه‌اي كه شهادت‌ها در آن با يكديگر تطابق دارند "رنگ آبي " اجساد بود كه اين هم نادرست است.
اسناد موجود نشان مي‌دهند كه اسيران جنگي ارتش شوروي – كه ادعا مي‌شود جزو قربانيان اولين اتاق‌هاي گاز بودند – يك ماه بعد يعني در اوايل اكتبر 1941 به آشويتس رسيدند، در حاليكه اعدام با گاز بين 3 تا 5 سپتامبر آغاز شده بود. اين امر در تضاد با ادعاي مرگ اين قرباني‌ها در ميان زندانيان ثبت‌نام شده است.
زماني كه ما در نشريه "بارنزريويو " به يك مطلب متناقض در داستان‌هاي هولوكاست برمي‌خوريم و تحقيقات‌مان را در آن حوزه آغاز مي‌نماييم، ‌احساس مي‌كنيم كه بايد اين اطلاعات را به ديگر همشهري‌هاي آمريكايي‌مان نيز ارائه كنيم. در آن لحظه از روي سادگي چنين مي‌پنداريم كه آنها نيز به همان اندازه ما علاقه‌مند به موضوع خواهند بود. اما با گذر زمان متوجه شديم كه هركسي به اندازه ما بدين اطلاعات علاقه‌مند نيست. در حقيقت بسياري اطلاعات ارائه شده را فورا رد مي‌كنند. آيا شما نيز در ايتاليا با همين واكنش روبرو مي‌شويد؟ هنگامي كه اولين مقاله‌هايتان در ارتباط با افسانه كشتارهاي دسته‌جمعي در اتاق‌هاي گاز منتشر شدند با چه عكس‌العملي مواجه شديد؟ در ابتداي كار زماني كه تصميم گرفتيد تحقيقات و ديدگاه‌هايتان را علني سازيد با چه نوع مخالفت‌ها و يا حملاتي مواجه شديد؟
ماتوگنو: در زندگي خصوصي‌ام هيچ‌گاه چنين مسائلي برايم رخ نداده است زيرا در انتخاب دوستان وآشناياني كه در تحقيقاتم دخيل هستند بسيار با احتياط برخورد مي‌كنم. وظيفه خود نمي‌دانم كه ديگران را در مورد حسن‌ها و مزاياي كارهايم متقاعد كنم اما با كمال ميل به آنهايي كه واقعا علاقه‌مند هستند توضيحات و بينات خودم را ارائه مي‌كنم. واكنش‌ افكار عمومي به نوشته‌هاي اوليه من توأم با سكوت بود زيرا فعاليت عمومي در اين حوزه بسيار محدود بود.
بارنزريويو: ما مطمئن هستيم كه به شما نيز برچسب "سامي‌ستيزي " زده شده است. اين عبارت چه معنايي براي شما دارد و از اينكه در معرض چنين اتهامي قرار مي‌گيريد چه احساسي به شما دست مي‌دهد؟
بعد از اينكه نوشته‌هاي من بالاخص از طريق اينترنت شروع به انتشار كردند حاميان وجود "هولوكاست " مجبور شدند به مقابله با من بپردازند و اتهام "سامي‌ستيزي " مهمترين انتقادي بود كه آنها به من وارد مي‌كردند. در اين معنا، اين برچسب ابزاري است تا فرد را به صورت يك موجود شيطاني نشان داده و روش‌شناسي مورد استفاده وي را نيز بي‌اعتبار سازند. چنين ادعا مي‌شود كه محقق مكتب تاريخ حقيقي "واقعا " يك "سامي‌ستيز " است بنابراين فعاليت‌هاي وي نيز جنبه تاريخي ندارند بلكه فعاليت‌هايي ايدئولوژيك هستند. واضح است كه هدف اوليه اين كارها دلسرد كردن ديگران از مطالعه آثار محققين مكتب تاريخ حقيقي است.
در بيرون از ايتاليا با اثري با عنوان "حسابداري كه خود را متخصص كوره‌هاي جسد سوزي معرفي مي‌كند " كينه‌توزترين منتقد يعني "جان سي. زيمرمن " (John C. Zimmerman)، يهودي آمريكايي – را نيز ساكت كردم. مطلب فوق در كتاب "دروغ‌هاي آشويتس: افسانه‌ها، دروغ‌ها و تعصبات هولوكاستي " (2005) چاپ شده است.
پس از عقب‌نشيني وي منتقديني وارد عمل شدند كه در حوزه‌هاي گوناگوني فعاليت مي‌كردند و من از آنها تعبير به "كميته اضطراري زيمرمن " مي‌كنم. از اين افراد مي‌توان به "سرگئي رومانو " (Sergey Romanov) و "روبرتو موهلنكامپ " (Roberto Muehlenkamp) اشاره كرد. به انتقادات سفسطه‌آميز آنها نيز در كتاب "هولوكاست: آماتورها در اينترنت " (2005) پاسخ دادم. همچنين مقاله ديگري با عنوان "روبرتو موهلنكامپ و تئوري هولوكاست بلزك " در پاسخ به دعاوي موهلنكامپ منتشر نمودم.
بارنزريويو: آيا شاهد حمايت از كارهاي‌تان نيز بوديد؟ اگر چنين است،‌از چه جاهايي اين حمايت‌ها را دريافت مي‌كرديد (دانشگاه، طرفداران آزادي بيان، ديگر محققين مكتب تاريخ حقيقي)؟
ماتوگنو: يكي از دوستانم به نام "يورگن گراف " (Juergen Graf)، از اعضاي هيأت تحريريه نشريه "بارنزريويو " و محقق مكتب تاريخ حقيقي بيشترين حمايت‌ها را از من به عمل آورد. وي رهبري گروهي از حاميان مالي از كشورهاي آلمان، فرانسه و بلژيك را بر عهده داشت كه مخارج سفر ما به مسكو و اروپاي شرقي براي بررسي آرشيوهاي آشويتس و ديگر اردوگاه‌ها را تأمين مي‌كردند. اولين سفر ما به مسكو مرهون كمك‌هاي سخاوتمندانه ناشر ايتاليايي كتاب‌هايم است. خوشبختانه در ايتاليا شاهد آن عصبيتي كه در ديگر جاهاي اروپا وجود دارد نيستيم. از سال 1995 كه وزارت كشور فرانسه انتشار كتاب گراف را ممنوع اعلام كرد گروهي از دانشگاهيان درخواستي براي آزادي مطبوعات و تحقيقات تاريخي ارائه كردند. هم‌اكنون مي‌توانيم بر روي تعداد كمي دانشگاهي متبحر و آزموده‌اي حساب كنيم كه به صورت مستقيم يا غير مستقيم از مكتب تاريخ حقيقي دفاع مي‌كنند.
بارنزريويو: يقينا از آن زمان كه قدم اولتان را گذارديد تا كنون راه درازي پيموده‌ايد. آيا اتفاقي افتاده كه باعث شود موضع‌تان را مورد بازبيني قرار دهيد و يا يافته‌هاي اوليه‌تان را دچار شك و ترديد سازد؟ من اين سؤال‌ها را با توجه به آنچه براي "اسقف ويليامسون " (Bishop Williamson) اتفاق افتاده، مي‌پرسم. هم‌چنين اخيرا اظهاراتي منتسب به ديويد ايروينگ (David Irving) را نيز خواندم كه در آنها از مواضع اوليه‌ خود تا حدودي عقب‌نشيني كرده بود.
ماتوگنو: من از همان ابتدا سعي داشتم كه واقعيت‌ها را به صورت مستند بيان كنم و منبع اسناد مورد استفاده در تحقيقاتم را نيز شخصا وارسي مي‌كردم. كسب اسناد جديد نه تنها نظريه‌هاي قبلي مرا دگرگون نكردند بلكه باعث انسجام بيشتر آنها شدند. در عمل، موضوعاتي را در آثارم بسط و توسعه دادم كه قبلا در خلاصه نوشته‌هاي اوليه‌ام با عنوان "افسانه نابودي يهودي‌ها " مورد اشاره قرار گرفته بودند. مطلب فوق در سال 1988 در نشريه "هيستوريكال‌ريويو " چاپ شده بود.
البته برخي اوقات بعضي خطاهاي كوچكي نيز داشته‌ام كه آنها را تصحيح كرده‌ام اما هيچ چيز باعث نشده كه مواضعم را به مانند ايروينگ تا اين حد تغيير دهم. البته من با انتقادات تندي كه برخي محققين مكتب تاريخ حقيقي به ايروينگ وارد مي‌كنند نيز موافق نيستم. مكتب تاريخ حقيقي يك مذهب يا يك عقيده جزمي نيست (برعكس هولوكاست)، بنابراين نمي‌توان هيچگونه ارتدادي در آن متصور شد. اما يك تاريخ‌نگار بايد براي آنچه اعتقاد دارد سند و مدرك ارائه كند و من فكر مي‌كنم اين ضعف در موضع جديد ايروينگ مشهود است.
كاملا مشخص است كه وي نحوه عملكرد اردوگاه‌هاي شرقي يعني بلزك (Belzec)، سوبيبور (Sobibor) و تربلينكا (Treblinka) را بر اساس يك پيام راديويي آلماني متعلق به تاريخ 11 ژانويه 1943، سنجيده است. پيام راديويي فوق كه توسط نيروهاي انگليسي رمزگشايي شده بود در سال 2001 به عرصه تاريخ معرفي شد. در اين پيام تعداد يهودياني كه به اين سه اردوگاه و همچنين اردوگاه لوبلين (Lublin) وارد مي‌شوند بالغ بر 1274166 نفر اعلام مي‌شود. در اين پيام سخن از "ورود زندانيان جديد " مي‌شود نه آنگونه كه ايروينگ مي‌پندارد "اجساد مردگان ". اما همين رقم در همين زمينه (انتقال يهوديان از استان‌هاي شرقي در روسيه شرقي) در گزارش كورهر (Korherr) به تاريخ 28 آوريل 1943 نيز مطرح مي‌شود. در اينجا اين سؤال پديد مي‌آيد كه چرا ايروينگ به اين سند اصيل آلماني كه به مدت چندين دهه قابل دسترسي بوده بي‌تفاوت مي‌ماند اما پس از مواجهه با يك پيام رمز‌گشايي شده توسط انگليسي‌ها نظراتش را عوض مي‌كند. بارنزريويو: نظر شما در مورد ميزان موفقيت مكتب تاريخ حقيقي در تحليل ادعاهاي هولوكاستي چيست؟ شما به عنوان يك محقق مجرب و يك رزمنده واقعي جبهه‌ حقيقت در مورد هولوكاست، چه پيشنهاد و يا توصيه‌اي به محققين مكتب تاريخ حقيقي بالاخص به افراد تازه‌كار داريد؟
اگر بخواهيم در مورد بدنه تاريخ‌نگاري هولوكاست نظر دهيم بايد بگويم كه تأثير مكتب تاريخ حقيقي بر آن، همانگونه كه رابرت فوريسون در كنفرانس تهران (2006) گفت، ضعيف و حاشيه‌اي بوده و بر هسته ‌اصلي آن هيچ تأثيري نگذارده است. البته اين مسأله به خاطر كمبود برش و حدت مكتب تاريخ حقيقي نيست بلكه حقيقت اينست كه ماهيت و كالبد هولوكاست از ايدئولوژي تشكيل شده و داراي روحي مذهبي است.
هولوكاست تأسيس رژيم اسرائيل را به لحاظ سياسي توجيه مي‌كند، به جامعه يهوديان مصونيت بخشيده و منتقدين آنها را، با تهديد برچسب "سامي‌ستيزي "، وادار به سكوت مي‌كند. اعتقاد به هولوكاست امروزه جزوي از اصول اخلاقي جوامع غربي، از واتيكان گرفته تا آمريكا، شده است. هولوكاست به عنوان بدنه‌اي ايدئولوژيك از اهميتي اساسي براي صهيونيسم برخوردار است. آنها هولوكاست را از هرگونه انتقاد و حمله تاريخ‌نگارانه دور نگه مي‌دارند زيرا اصلاح تاريخ هولوكاست باعث نابودي رژيم صهيونيستي اسرائيل خواهد شد. محققين مكتب تاريخ حقيقي "سامي‌ستيز " خوانده مي‌شوند كه به معناي "يهودستيز " است (هيچ فرقي هم نمي‌كند كه عرب‌ها و برخي قوميت‌هاي ديگر غيريهودي نيز سامي هستند) زيرا تحقيقات آنها بنيان‌هاي ايدئولوژيكي صهيونيسم را نابود مي‌كند، و زيرا اسرائيل وانمود مي‌كند كه نماينده تمام يهوديان جهان است اگرچه برخي يهودي‌ها حتي در داخل خود اسرائيل با صهيونيسم مخالفت مي‌كنند.
بارنزريويو: در پايان مي‌خواهيم از جانب همه آنهايي كه مقالات شما را خوانده‌اند به خاطر كمك‌هاي ارزشمندتان به حقيقت و تحقيقات تاريخي و هم‌چنين عدالت از شما تشكر و قدرداني نماييم. آخرين سؤال ما اينست كه با توجه به آنچه در زندگيتان رخ داده آيا دوست داريد كه در حوزه نشر دانشي كه از طريق تحقيقات‌تان بدست آورده‌ايد جور ديگري عمل كرده بوديد؟ و هم‌چنين به نظر شما تلاش‌هاي جهاني محققين مكتب تاريخ حقيقي براي افشاي ادعاهاي نادرست "شاهدين عيني " و "بازمانده‌ها " در چه جهتي خواهد بود؟
ماتوگنو: من هميشه تحقيقات و انتشار نتايج آنها را به دقت تحت نظر داشته‌ام، اما هيچ‌گاه شخصا در انتشار اين اين يافته‌ها دخالتي نداشته‌ام. بخاطر همين و البته يكسري مسائل ديگر هيچگاه فعاليت‌هاي شخصي‌ام (ديدارها، كنفرانس‌ها، مباحثات و غيره) را منتشر نكرده‌ام و هم‌چنين مگر در برخي مواقع نادر مصاحبه نيز انجام نمي‌دهم. علاوه بر اين امروزه اينترنت به عنوان نوعي ابزار ارتباطاتي مطرح شده كه مطالب مكتب تاريخ حقيقي مي‌توانند از طريق آن به سرعت منتشر شوند. اين امر فرصت‌هاي شايان توجهي براي مكتب تاريخ حقيقي فراهم آورده است. اين مكتب هم‌اكنون حوزه‌هاي فعاليتش را نيز بسيار گسترده‌تر ساخته. امروزه ديگر هدف اين نيست كه ادعاهاي نادرست "شاهدين عيني " و "بازمانده‌ها " فاش شوند بلكه بايد به طريقي مثبت اطلاعات تاريخي، ارگانيك و كامل در مورد هرآنچه ممكن است ارائه شود و انتقادات نيز به همين روش مثبت تبيين شوند.
براي مثال، مسأله "دستور پيشوا " براي نابودي يهوديان اروپا را ديگر نمي‌توان محدود به اثبات عدم وجود چنين دستور كتبي نمود. تنها در صورتي كه اين مسأله در متن كاملش بررسي شود مي‌توان به عميق‌ترين معناي آن پي برد.
ادعا مي‌شود كه در ژوئن 1941 هيملر "دستور پيشوا " را به هاس (Hoess)، فرمانده اردوگاه آشويتس، فرستاد. بنا بر ادعاها اين دستور عليه تمام يهوديان صادر شده بود و هيچ تمايزي بين يهودي‌هاي سالم و يهودي‌هاي ناتوان و عليل برقرار نشده بود. اما طبق آنچه هيملر در سال 1942 به ويسليسني (Wisliceny) نشان داد اين دستور تنها در مورد افراد ناتوان صادر شده بود. تاريخ‌نگاري هولوكاستي مجبور بود نشان دهد كه دو "دستور پيشوا " وجود داشتند كه در يكي از آنها دستور نابودي همه و در يكي ديگر دستور نابودي بخشي از يهوديان داده شده بود. تاريخ‌نگاران هولوكاستي ادعا مي‌كنند كه پس از صدور "فرمان پيشوا " در سال 1942، اردوگاه‌هاي سوبيبور و تربلينكا در ماه‌هاي مي و ژوئن 1942 تأسيس شدند تا به عنوان اردوگاه‌هاي مرگ تمام يهوديان به كار روند يعني در اين اردوگاه‌ها همه يهوديان، چه سالم و چه ناتوان، كشته مي‌شدند. علي‌رغم فرمان دوم، براي ايجاد دو اردوگاه فوق و هم‌چنين اردوگاه‌هاي چلمنو (Chelmno) و بلزك كه قرار بود براي كشتار بدون استثناي همه يهوديان به كار روند بايد متني حاوي "فرمان سوم پيشوا " نيز كشف مي‌شد.
علاوه بر اين "اولين فرمان پيشوا " در تضاد كامل با سياست‌هاي دولت نازي براي مهاجرت (در ابتدا) و اخراج (بعدها) يهودي‌ها قرار دارد. اسناد و مدارك مستدلي در مورد اين سياست‌ها وجود دارد. هيملر در 23 اكتبر 1941، مهاجرت يهودي‌ها را ممنوع ساخت. برنامه ماداداسكار (Madagascar Plan) (انتقال يهوديان اروپاي تحت اشغال آلمان به جزيره ماداداسكار بعد از پايان جنگ) در 10 فوريه 1942 لغو گرديد. اما كي و چرا سياست‌هاي رسمي مهاجرت و اخراج ناگهان لغو شده و با سياست نابودي و كشتار جايگزين شدند؟
همانگونه كه قبلا نيز گفتم مهمترين مشكل پيش روي مكتب تاريخ حقيقي در آينده از مسائل تاريخ‌نگارانه ناشي نخواهد شد بلكه موضوعي سياسي و ايدئولوژيكي خواهد بود، تا جايي كه حتي ترديدناپذيرترين مستدلات تاريخي نيز بدون تأثير باقي مانده‌اند. بدون شك، هدف ما اين نيست كه با استفده ابزاري "هولوكاست " بوسيله صهيونيست‌ها بجنگيم بلكه وظيفه داريم حقايق تاريخي را آشكار سازيم، بدين جهت بايد مثل قبل به موضوع از منظر كاملا تاريخي بپردازيم.
منبع:خبرگزاری فارس